جدول جو
جدول جو

معنی مه پیکر - جستجوی لغت در جدول جو

مه پیکر
(دخترانه)
آنکه چون ماه تابان و درخشان است، خوش اندام و زیبا
تصویری از مه پیکر
تصویر مه پیکر
فرهنگ نامهای ایرانی
مه پیکر
(مَهْ پَ / پِ کَ)
ماه پیکر. آن که پیکر او چون ماه تابان و درخشان است. با پیکر و اندامی زیبا. زیباروی:
عید منی و شادی می بینم از هلالت
دیوانه ام که جز تو مه پیکری ندارم.
خاقانی.
پریروئی و مه پیکر سمن بوئی و سیمین بر
عجب کز حسن رویت در جهان غوغا نمی باشد.
سعدی (بدایع)
لغت نامه دهخدا
مه پیکر
کسی که پیکرش مانند ماه زیبا باشد معشوق زیبا
تصویری از مه پیکر
تصویر مه پیکر
فرهنگ لغت هوشیار
مه پیکر
خوش اندام، خوش قدوقامت، زیبا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماه پیکر
تصویر ماه پیکر
(دخترانه)
آنکه پیکرش چون ماه زیبا و دل انگیز است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سمن پیکر
تصویر سمن پیکر
(دخترانه)
آنکه اندامی سفید و لطف چون سمن دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماه پیکر
تصویر ماه پیکر
آنکه پیکری زیبا مانند ماه دارد
ماه پیکر درفش: درفش و بیرقی که بر آن نقش ماه باشد، برای مثال یکی ماه پیکردرفش از برش / به ابر اندرآورده تابان سرش (فردوسی - ۳/۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوه پیکر
تصویر کوه پیکر
درشت اندام، قوی هیکل
فرهنگ فارسی عمید
(دِهْ)
نام یکی از دهستانهای حومه شهرستان خرم آباد. این دهستان در شمال شهر واقع و محدود است از خاور به دهستان چقلوندی از باختر به دهستان ویمله. از شمال به بخش سلسله. از جنوب به دهستان کرگاه بخش ویسان. آب آن از رود خانه خرم آباد و قنوات و چشمه سارهای متعدد. از 30 آبادی تشکیل گردیده و جمعیت آن در حدود 7800 نفر و ساکنین از طوایف حسنوند، بیرالوند، کمالوند و سادات می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کَ)
که پیکری چون ماغ دارد:
برآمد زاغ رنگ و ماغ پیکر
یکی تیغ از ستیغ کوه قارن.
منوچهری.
و رجوع به ماغ شود
لغت نامه دهخدا
(کُهْ پَ / پِ کَ)
مخفف کوه پیکر است که فیل و اسب قوی هیکل باشد. (برهان) (آنندراج). کوه پیکر و پیل و اسب قوی پیکر. (ناظم الاطباء). انسان یا حیوانی بزرگ جثه و تنومند:
تهمتن یکی گرز زد بر سرش
که خم گشت بالای که پیکرش.
فردوسی.
پی بازی ّ گوی شد خسرو
بر یکی تازی اسب که پیکر.
فرخی.
هزار اسب که پیکر تیزگام
به برگستوان و به زرین ستام.
اسدی.
برانگیخت که پیکر بادپای
به گرز گران اندرآمد ز جای.
اسدی.
بسا کها که بر آن کوه شاه چوگان زد
به سم ّ مرکب که پیکرش بیابان کرد.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کَ)
هرچیز که پیکر آن مانند ماه باشد. (ناظم الاطباء). از اسمای محبوب است. (آنندراج). کسی که پیکرش مانند ماه زیبا و دل انگیز باشد. معشوق زیبا:
ای غالیه زلفین ماه پیکر
عیار و سیه چشم و نغز دلبر.
خسروی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
زره پوش ترک من آن ماه پیکر
زره دارد از مشک بر ماه انور.
امینی نجار (از لباب الالباب ج 2 ص 42).
بتی ساخته ماه پیکر در اوی
برهنه نه زر و نه زیور بر اوی.
اسدی.
و طلیعۀ بصر او بر ماهرویی افتاد... خوب منظر، ماه پیکر... (سندبادنامه ص 259).
جهان خسرو اسکندر فیلقوس
ز پیوند آن ماه پیکر عروس.
نظامی.
ز مهترزادگان ماه پیکر
بود در خدمتش هفتاد دختر.
نظامی.
تا آنگهی که پیکر ماه است بر فلک
خالی مباد مجلست از ماه پیکران.
سعدی.
صاحب کمال را چه غم از نقص جاه و مال
چون ماه پیکری که در او سرخ و زرد نیست.
سعدی.
جمال ماه پیکر در بلندی
بدان ماند که ماه آسمان است.
سعدی.
چو دور خلافت به مأمون رسید
یکی ماه پیکر کنیزک خرید.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کَ)
که پیکری چون مار دارد. به شکل و هیئت مار:
خامۀ مارپیکرش باد رقیب گنج دین
مهره و زهره در سرش درد دوای ایزدی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کَ)
هر چیز کلان مانند کوه. (ناظم الاطباء). هر چیز کلان و درشت مانند کوه. (از فرهنگ فارسی معین) :
بر سمند کوه پیکر تندخویان گرم جنگ
همچو آتش گشته پنهان در لباس آهنین.
وحشی (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ پَ / پِ کَ)
آنکه روی و رخسار وی بوی یاسمن دهد. (ناظم الاطباء). آنکه پیکرش در خوبی چون سمن باشد:
سه بت روی با او بیکجا بدند
سمن پیکر و سروبالا بدند.
فردوسی.
غلامی سمن پیکر و مشکبوی
بخان پدر مهربان شد بدوی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بُ پَ / پِ کَ)
زیباروی. که اندام چون بت دارد. که دارای تناسب اندام است. مجازاً، معشوق. محبوب:
بدو اندرون خفته بت پیکری
نهاده به بالینش بر افسری.
فردوسی.
چو قد ویس بت پیکر چنان شد
که همبالای سرو بوستان شد.
(ویس و رامین).
بدان بت پیکران گفت آن دلارام
کزین پیکر شدم بی صبر و آرام.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از وهم پیکر
تصویر وهم پیکر
پنداری سمرادی دارای پیکری شبیه به وهم و شبح مانند: (برآورد ازان وهم پیکر میان یکی زرد گویای نا جانور) (برگزیده شعرفارسی. معین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل پیکر
تصویر گل پیکر
آنکه اندامی چون گل لطیف دارد
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بشکل و هیئت مار باشد، آنچه که نقش مار برآن باشد، یاماردرفش. درفشی که بر پارچه آن نقش مارمنقوش باشد، شب، آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از که پیکر
تصویر که پیکر
هر چیز کلان و درشت اعم از انسان و حیوان
فرهنگ لغت هوشیار
هز چیز کلان و درشت مانند کوه (اعم از انسان یا حیوان مانند: اسب فیل) : بر سمند کوه پیکر تند خویان گرم جنگ همچو آتش گشته پنهان در لباس آهنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو پیکر
تصویر دو پیکر
نام برج سوم از دوازده برج فلکی که آنرا خانه عطارد هم گفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب پیکر
تصویر آب پیکر
ستاره کوکب، روشنایی صور فلکی نور صورتهای سماوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماه پیکر
تصویر ماه پیکر
کسی که پیکرش مانند ماه زیبا باشد معشوق زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب پیکر
تصویر آب پیکر
((پِ یْ کَ))
ستاره، کوکب، روشنایی صور فلکی
فرهنگ فارسی معین
عظیم الجثه
فرهنگ واژه مترادف متضاد